يك شب
ساعت دوی نيمهشب اگر دقيق بخواهيد
نشسته بودم و فكر میكردم اگر حالا
تلفن به صدا درآيد
و كسی از پشت خط
با صدايی لرزان
خبر مرگ كسی را بدهد كه از من جوان تراست وموهايش
يكدست سياهاست و به آينده اميدواراست و حتی عاشقاست
چكار میكردم؟
كسی زنگ نزد آن شب
نشسته بودم مات به حرفهای سياه نگاه میكردم
دستها زير چانه
نه مثل مجسمهای از مرمر يا آهن
مشتی خاك و كلوخ سفت و كج و كوج خيره بهروبرو
و فكر میكردم به او
كه از من جوانتراست و اميدوارتراست و حتی عاشقاست و
انگار كه اين كلوخ سفت و كج و كوج زير باران بپاشد و مثل
گلهای كنار رودخانه به راه بيافتد و تيره كند همه چيز را
ساعت دوی نيمهشب
يك شب
**
می گذريد از كنار تيره گی
كه به قلب میگيرد
هيكل شما
می خزد جلو
بر ريلهای روح
كه خم میشود
راه كج می كند
و میرود به سوی چاههای سقوط
وقتی كه شما میگذريد