- «…»
پيش از آن كه به حرف بيايد چيزی، كسی
و بگويد از كسی، چيزی
راه به آخر خود رسيدهاست
– رسيدهای، رفيق!
در انتهای انتها
فانوسی روشن، هست
پيشهاش
خاموشی!
**
تازه شروع كرده بود به پايان
و به هيچ كس هم باج نمیداد
نه به خود، نه به خدا
و خراج خدا را ـ به ناچار ـ از حساب خود برمیداشت
فقط
داشت ميان پيكرش توی باد ميلرزيد
در بين آسمان و زمين،
میگفت:
بايد ببينم اين ُمرده چند َمرده حلاج است
…
همين
**
فاصله زدايی يك
روی صورت فاصله نقاب بگذار
پوستِ صورتت را بكن
و روی نقاب بكش
تا فاصله خوب جا بيافتد
بعد كه فاصله خوب جا افتاد
پوست و نقاب را
– هر دو –
از صورت فاصله بردار؛
حالا برو
و خودت
پشتِ آن قايم شو!
*
به «اعترافهای گريز»، «ماده 1»، «فكرهای فلزی» ، «داد نزن؛ در اين آينه كسی نيست» . اشاره کرد