«ناخدای از یادرفته»
سایههای بسیاری داریم ما.در راه خانه بودم
شبی در ماه دسامبر، وقتی «Y»
بعد ازچهل سال از گورش برخاست
و همراهم شد
در ابتدا کاملا تهی بود فقط یک نام
اما فکرهایش شنا کرد
تندتر از زمان جاری شد
و به من رسید
چشمهایش را در چشمهایم گذاشتم
و دیدم دریای جنگ را
آخرین کشتی که او هدایت میکرد
سر برکشید زیر ما
در پس و پیش ما آرام میرفت-
کاروان دریایی آتلانتیک
آنان که قراربود زنده بمانند
و آنان که ُمهرمرگ خورده بودند
(پنهان از همه)
شبهای بیخوابی
جاعوض میکردند باهم
اما نه هرگز با او
جلیقهٔ نجات داشت زیر بارانیاش
هرگز به خانه برنگشت
گریهای داخلی بود
که بدل به خون ریزی شد
در بیمارستان ِ کاردیف
سرانجام سر بر زمین گذاشت
و تبدیل شد به افق.
به درود کاروان دریایی یازده گرهای! به درود ۱۹۴۰!
اینجا بسته میشود تاریخ جهان
معلق مانده اند بمب افکنها
شکوفه داده اند خلنگ زارها
عکسی از آغازقرن، ساحلی را نشان میدهد.
شش پسر بچه ایستادهاند خوش لباس.
قایقهای بادبانی در بغل دارند
چقدر قیافههایشان جدیاست!
قایقهایی که زندگی و مرگ شد،
برای بعضیها
و نوشتن از مرده گان هم
یک بازی است که سنگین میشود
از آنچه که در پی خواهد آمد.
ازمجموعه «برای زنده گان و مرده گان»، ۱۹۸۹
Kyrie*
گاهی زندگیام باز میکرد چشمایش را در تاریکی
احساسی مثل این که کشیده شوند
انبوه مردم در خیابانها،
به سوی معجزهای در کوری و هراس
در حالی که من ایستاده باشم نامریی
چون کودکی که از ترس به خواب رود
با شنیدن ضربان سنگین قلب
طولانی، طولانی،
تا صبح نورهایش را بریزد درقفلها
و درهای تاریکی باز شوند.
از مجموعه ی » رازها در راه » چاپ 1958
Filed under: توماس ترانسترومر، شعر جهان | Tagged: توماس ترانسترومر |
پاسخی بگذارید