با الهامی از پل سلان
میبافند و میبافند
شب میبافند و روز میبافند
زنجير سبز خود را
بر پيشخوان جنگل
پيمانههای سرشاراينانند
پيمانهها كه ما را مینوشند
میخوانند و میخوانند
شب میخوانند و روز میخوانند
انبوه سبزناپيدا
و من
در حسرت هميشهی يك جام
يك جام سرخ با خيام