دیوار ناامیدی …
کبوترها میآیند و میروند
بدون چهره
*
در بالکن ایستادهام
– در قفسی از نیزههای خورشید
مثل رنگین کمان
*
نره گوزنی در آفتاب سوزان
میدوزند و سفت میدوزند مگسها
این سایه را به زمین
*
کاجهای ترسناک
بر همان مرداب غمانگیز
همیشه و همیشه
*
قفسی از تاریکی
به سایه عظیمی برخوردم
در یک جفت چشم
*
مرگ خیمه میزند بر من،
مشکلی در شطرنج
و راه حلی دارد
*
در قفسهای
در کتابخانهی دیوانهها
نامهها دستنخورده مانده
*
جنگلی حیرت انگیز
آنجا بی پول زندگی میکند خدا
نورانیاند دیوارها
سایههای خزنده
در جنگل گم شدهایم
میان قبیله قارچها
*
زاغچهای سفید و سیاه
زیگزاگ میدود لجباز
از میان دشت
*
– برمیخیزد چمن
چهرهاش سنگ نبشته
خیزش خاطره
*
زمانش که رسید
آرام میگیرد این کور باد
بر نماها
*
– من آنجا بودهام
و بر دیواری از کاشی سفید
جمع میشوند مگسها
*
همین جا خورشید سوزاند…
دکلی را با بادبان سیاه
از زمانهای بسیار قدیم
*
مرگ خم میشود
و مینویسد بر بستردریا
کلیسا نفس میکشد طلا
*
ترک برداشت سقف
و مردهها دیدند مرا
این چهره را
شُر شُر باران را بشنو
رازی پچپچه میکنم
تا به درونش برسم
*
بادِ خدا موافق
تیری که بی صدا میآید
رویایی دور و دراز
*
سکوت خاکستری
غول آبی از برابرمان میگذرد
نسیم سرد دریا
*
بادی عظیم و آرام
از کتابخانه دریا
میتوانم آرامش یابم اینجا
*
پرندههای انسانی
درخت سیب شکوفه داد
این معمای بزرگ
really nice
ممنون