دیروز
در ایستگاه بین راه
چند فرشتهی سیاه دیدم
آینههای تاریک
بوی مومیایی پیچید
چه عصر شادی
روزنامههای صبح
این صحنه را ندیدند
وقتی دستهجمعی در زبالهها
ته ماندهی روز را سرمیکشیدند
عجیب عجیب نیست
خاک نیست
خلاء با خودش خلوت می کند
رشد ریشههای هوایی
نشانههای اشتباه
ماشین حساب
نفشهی بانک
نداریم
میکشیم
میترسم بعضی وقتها
وقتی خیابان خلوت است و درختها
ناگهان آفتابی میشوند
گرمای گذشته
بالای زمین
سراب
بالا میروند
رفته رفته
کی، کجا؟
بالا میروم
رفته رفته
بالا میروم از کجا؟
پلهها
فرسوده میشودند.