۱۵ سپتامبر( ۲۵ شهریور)
در آرزوی آن بودم
که روزی
در خانهی آفتابی پائيز
که مثل برگ میچرخد
درها و پنجرههارا بگشايم
تا بر گونههای سرد هلن
دو نارنج بشکفد
و بعد
شاهد باشم
که چطور
دوست خوب من ”وانيا” ی عزيز
در لحظه جنون
شليک می کند
به هر چه پیر و فرسودهاست
اما اکنون
دير شده
من
خود
فرسودهام
دير شده
من
خود
فرسودهام
کتم را میپوشم
عکس نخلهای سوخته
و کودکان مرده را بر میدارم
و خارج میشوم
از خانهی ابر آلود پائيز
که مثل برگ میافتد
در گوشهی سالهای قديمی.
* هلن، وانيا و دکتر آستروف از قهرمانان نمايشنامه ی دايی وانيای چخوف
از کتاب « چند صحنه»، شعرهای محمود داوودی