از: مجموعه شعر « عمر زمین کوتاه است.»
آهي به گَردِ راهش
از آستانهيِ پاييز ميگذرد
برگها را رُفته پيري خشك
با دستِ سرد و چشمِ نمناكش
از آستانِ سردِ پاييزي كه بر كوچه
برافشاندهست برگ و بار
شرمگينِ گيسِ سياهش
شرمگينِ عطرِ رها به حلقهْ حلقهيِ گيسويش
ميگذرد عشق بي صدا
تكه تكه ژنده پارهها را
بر آسمانهها ميآويزد
و پاي ميكشد
در كوچهها و خيابانها
بي نورِ چشمان ميگذرد
بي دامنهيِ گستردهيِ دامانِ كشتزار
بي پرندهها و پروانه و آفتابِ دامان
ميگذرد عشق ميگذرد
تكيده و فرتوت
پنجهيِ لرزان را
فرو ميكند به جام و
ميپاشد آب بر در و ديوار و ميلرزد
و ميرود عشق
بي عطرِ پونه به دنبال
بي گَردِ زرينِ سايشِ دامان به خاكِ راه
ميرود عشق ميرود
آهي به گَردِ راهش