ترجمه : ضیاء موحد
پرندهی نامریی
گذرگاهی از شتاب
با چرخی گردان
طنینی از زمرد
یورشی از قرمزدانه
و هر شکوفهای بر بوتهای
سر لرزانش را به جای خود برگرداند
نامهای از تونس، شاید
سواری راحت صبح
خاطرهی ارغوانی
گوهری در انگشتانم گرفتم
و به خواب رفتم
روز گرم بود و بادهای ملال آور
گفتم: نگاه خواهد داشت
بیدار شدم و انگشتان آمینم را سرزنش کردم
گوهر از دست رفته بود
و اکنون تنها چیزی که دارم
خاطرهیست ارغوانی
میزبانی
اگر زنده نبودم
سینه سرخها که آمدند
به آن که کراوات سرخی دارد
خردهنان یادبودی بده
اگر نتوانستم از تو تشکر کنم
– زیرا که در خواب هستم-
خواهی دانست که در تلاش آنم
با لبی از سنگ خارا