نامها
« شعر چیزی است که در ترجمه از دست میرود.» این نظر روبرت فراست را کم و بیش همه خواندهایم.« شعر چیزی است که در ترجمه بدست میآید. » این هم نظر جوزف بردوسکی است که چند زبان را خوب میداند. از طرفی اوکتاویو پاز میگوید: « شعر چیزی است که بتوان آن را ترجمه کرد. »
نظر جوزف برودسکی شاید پژواک نظر بوکاچیو باشد وقتی دارد ایلیاد را به زبان لاتین میخواند و میگوید: «خیلی جاها با ترجمه و تفسیر به ایتالیایی شعرها را بهتر میفهمیدم.» چرا جای دور برویم توماس ترانسترومر -هنگام دریافت جایزه بین اللملی ادبیات نوستاد درسال ۱۹۹۰ در آمریکا- در مورد ترجمه شعرهایش به انگلیسی میگوید:
شعری که خوانده شد خود ترجمه شعر دیگری است. شعری نامریی، که به زبانی فرای زبان رایج نوشته شده است بنابراین نسخه اصلی شعر نیز خود ترجمهای بیش نیست..
اما آندره وزنسنسکی شاعر روس هم میگوید:« زبانهای رایج فراوانند ولی زبان شعر یکی بیشتر نیست. روبرت بهلای شاعر و مترجم آمریکایی( دوست خوب ترانسترومر) در ترجمهی شعرهای نرودا و ریلکه به آزادی بیشتر در ترجمه تمایل دارد. گرچه در اکثر موارد روح شعرها را تسخیر میکند. از طرفی هموطن خوباش روبرت پینسکی در ترجمه دوزخ دانته گویی شعرها را تقطیر میکند. خوشههای یکی از بهترین جهنمهای موجود را چنان میفشرد که آدم با خواندن چند سطرش مست خراب میشود.
آنچه همهی اینها میگویند شاید در چیزی درجایی به هم برسند. چیزی نامحسوس در قلمرو تصاویر موسیقی که واژهها هنوز نیستند، قلمروی ذهن آدمها که به قول دوست شاعرم محمود داوودی همان قدر عینی است که عینیت آدمها، ذهنی است.