از مجموعه شعر: «شکست روایت»، چاپ اول، تهران، ۱۳۷۷
**
شَستاش را
حواله کرد
به نجات غریق
و غرق شد در رویایی که تا زانوهایاش نمیرسید
جسدش را که از شعر بیرون کشیدند
هنوز
میخندید. ■
**
چه مدت است که اشیاء
به حرفهای جدی ما گوش میدهند
و به جدیترین آنها
میخندند؟ ■
**
تا حل ِقطعی ِنان
تنها دو پله باقی بودو روی آخرین پله ساقهی نسترنی خم شده بود
همانجا
خوابیدم. ■
**
سالها میگریخت
سایهها به دنبالاش بودند
عاقبت روزی ایستاد
و سایهها به او رسیدند
با دقت در او نگریستند
و بی اعتنا از او گذشتند
او نیز
نقاباش را جا به جا کرد وراه افتاد. ■
**
عشق
شانههایی بود که بر آن ایستادم و دختر همسایه را بوسیدم مادرم را میگویم. ■
روایت است که علی رضا حسینی حدود یک سال و نیم پیش ، در مسیر ِخروج قاچاقی از ایران ، در یک قایق کوچک موتوری در آبهای یونان غرق شد.
پ. د. افِ کتاب ِ« شکست روایت» را میتوانید در اینجا بخوانید.
شَستاش را
حواله کرد
به نجات غریق
انگار مرگش را پیشگویی کرده علیرضا حسینی، و حالا آیرو:
در جایی دور
کسی پیاپی مشت بر در خانهای میکوبد
مرده اما برنمیخیزد تا در را بهرویش بگشاید
و در جای دور دیگری
کسی هراسان از خواب میپرد
عرق از پیشانی میگیرد
تنش را سخت در آغوش میکشد
و فکر میکند
حالا وقت آن رسیده
که در را بگشاید…
سایت خوبی دارید، نسبت به قبل خیلی بهتر شده است. آیروی عزیز اینجا را به من معرفی کرده بود.