- – نيمه شب-
هيچ فكرش را نمیكردم
آماده نبودم
جانوری ببينم در اتاقم
پرچم افراخته
خاموش
نشسته روی ميزم
نگاهم كند.
بیآزارتر از رنگ ِبالاش
رنگ نديده بودم.
در ِايوان گشودم
تا راه ِبرونرفت داشته باشد.
حيفم میآمد
دلبستهی جائی تنگ شود
صبح كه برخاستم نديدماش .
رنگی از او اما
در اتاقم مانده بود
روی ميز
پای دفتری
كه هنوز باز بود
با يادداشتی ناتمام
۲۴ فوریه ۲۰۰۶- اوترخت
برگشتن زن زيبا از آرايشگاه
موهایاش را كوتاه كرده
گردناش درازتر شده
آينه را میچرخاند
خود را میچرخاند در آينه
موهایاش كوتاه شده
زيباتر شده
– موهایاش ، گردناش-
كسی آنها را نمیبيند.
از آن كلاغ نشسته بر درخت
و گربهای كه بر بلندترين رف ِخانه قوز كرده است.
تنهاتر است
زن زيبا.
۱۱ مارس ۲۰۰۶- اوترخت