ترجمه: خلیل پاک نیا
در کشوی پایینی میز، نامهای پیدامیکنم که اول بار، ۲۶ سال پیش رسید. نامهای در هراس، که هنوز نفس میکشد وقتی برای دومین بار میرسد.
خانه پنج پنجره دارد: از چهار تای آن، روز، روشن و آرام میدرخشد. پنجمین، رو به آسمانی سیاه دارد. توفان و صاعقه
کنار پنجرهی پنجم ایستادهام. این نامه.
گاهی بین سه شنبه و چهارشنبه مغاکی دهان میگشاید اما ۲۶ سال، میتواند در یک لحظه بگذرد. زمان، مسافت مستقیم نیست، بیشتر به هزارتویی میماند و اگر آدمی به جای درست دیوار فشاردهد میتواند صداها و گامهای شتابان را بشنود، میتواند خودش را بشنود که از دیوار میگذرد و به آنسو میرود
این نامه جوابی هم گرفت؟ یادم نیست. خیلی وقت پیش بود. آستانههای بیشمار دریا، جهان را میگردند و میگردند. این قلب ثانیه به ثانیه میجهد و میجهد همچون قورباغهای در علفِ خیسِ شبِ ماه اوت.
نامههایی که بیجواب ماندند رویهم انباشته میشوند، مثل ابر سیرواستراتوس، خبر از هوای طوفانی میدهند. نور خورشید را بیرنگ میکنند. یکوقت جواب خواهمداد. وقتی که مردهام و دست آخر میتوانم حواسم را خوب جمع کنم. یا دست کم آنقدر از اینجا دورم که بتوانم خودم را بازیابم. وقتی چون تازهواردی در آن شهر بزرگ قدم میزنم. در صدوبیست و پنجمین خیابان، در باد در خیابانِ زبالههای رقصان. من که دوست دارم سرگردان در جمع بگردم و ناپدید شوم. حرف ت در انبوه متنهای بیپایان.