مطلب تازهای نیست،
عنوان غالب مشقهای سیاه است. **
حول وحوش همين ساعت میآيی
شاهد هم دارم
همين آونگ سرگردان
که میرقصد بیقرار
در گنجهای قفل شده
يا همين فنجان قهوه
و پردهی تار روی عينک من
که ديگر نيست.
دستگيرهی در را میچرخانی
تا شب زمستانی وارد شود
نيم دوری بزند
دراين شالگردن سپيد
و برف گونههايت
گدازههای آتشفشانی خاموش
بریزند
روی اين ميز کوچک
که پايههای لرزانی دارد
مثل دستهای من
و خاکستر اين سيگارهم
پريشان شود.
دو روزنهی آبی
روشن میکند
اين گوشهی تاریک را
و ستارهای قطبی
راه میبرد مرا
در اين جزيرهی گمشده.
*****
از شما چه پنهان
روی پا بند نبودم
سپتامبر در راه بود
و ستارهها نقش زمین میشدند
با تکهی تیز جامی شکسته
نامهایی را که از یاد برده بودم
دوباره خوندار مینوشتم
شیطانی باشرف
نقش ديوار
شاهد ماجراست
هوش و حواس جمع دارد
دم میجنباند
دور خیز میکند
نزديكتر به زمان حاضر میآید
نقطههای اتصال روشن میشوند
۲۰۰۴-۱۰-۱۴
*
استکهلم، پنجشنبه ۳۱ اوت
در این مکان بهتر است
قید زمان را بزنید
وضعِ شما
این عکسهای سیاهست
که در چند جا سفید میزند.
این علامتهای سوال
در حلقههای تنگ
دورِعصبهای شما
دنبالِ جواب میگردند
یادتان هست میگفتید
وقتی از پلهها
پایین میروید
پناهی پیدا نمیکنید
جز درد
چراغهای خاموشی
گرمِ کار میشوند
و نورهای سرد
میان مهرهها
دنبال گمشدهای میگردند.
پاورچین پاورچین
به نظم هندسی
میروم
در راهروهایی
که میآیند
و انبساطی بیانتها دارند.
*
یک اتفاق ساده
تعجب ندارد که
آدم دوجایی میشود گاهی
از هرکجا که راه بنماید میرود
بیرون از فصل قدم میزند
مفصلها کار نمیکنند
زمین گیر میشود
مینشیند
کنار خالی شباهت
سیگار دود میکند
خاکستر تنگ هم
میچیند
خودش را میبیند
تو را می کشد
سایه نداری
مثل فرشتهها
*
حالا یادم نیست
باران بود و سکوهای خیس.
پا به پای من میآمد
جملهها پراکنده میآمدند
پشتهم قطار نمیشدند
در قطرهها دقیق میشوم
چیزی که چشم را بگیرد
ریگهای مسیر
به قیر آغشتهاند
استمرار سنگ
در خاکهای شور
خراش میدهند
خطوط اضطراب
در سالهای موازی
از ذهن فلز
با جرقه میپرند
پرنده نیست
پاهای آهنی ندارد
مثل پلهای هوایی
در زمین
پیچ میخورد
نبض میافتد
پایین
در
ایستگاه قلب
اگر فریب نباشد.
۲۰۰۵-۱۰-۱۲
*
اینها
چمدان را از زیر تخت بیرون میکشد
کشوها را خالی میکند
کفشهای پاشنه بلند
جورابهای نازک نخی
پیراهنی از ابریشم سیاه
چراغهایی که در خاطره روشن میشوند
و اوقاتِ اتاق را تاریک میکنند
من ورقهای بازی را جمع میکنم
دستهای باخته
دستش را دراز میکند
پردهها کنار میروند
جنبش هوا
ذرههای اعتبار
بیمه فراموشی
جواز عبور میشود.
کلن، نوامبر ۲۰۰۶
*
بعضی وقتها
دیروز
در ایستگاه بین راه
چند فرشتهی سیاه دیدم
آینههای تاریک
بوی مومیایی پیچید
چه عصر شادی
روزنامههای صبح
این صحنه را ندیدند
وقتی دستهجمعی در زبالهها
ته ماندهی روز را سرمیکشیدند
عجیب عجیب نیست
خاک نیست
خلاء با خودش خلوت می کند
رشد ریشههای هوایی
نشانههای اشتباه
ماشین حساب
نفشهی بانک
نداریم
میکشیم
میترسم بعضی وقتها
وقتی خیابان خلوت است و درختها
ناگهان آفتابی میشوند
گرمای گذشته
بالای زمین
سراب
بالا میروند
رفته رفته
کی، کجا؟
بالا میروم
رفته رفته
بالا میروم از کجا؟
پلهها
فرسوده میشوند.
۲۰۰۴-۰۸-۰۲
*
نیاز به مثال نیست
اينجا و آنجا که نمیشوم
حرفهایی كه نمیزنم
كارهایی كه نمیكنم
بابِ روز میشود
وقتگیرم میروم
به درون فصلها
خلاصه نمیشوم
تا دستگیرتان شود
وقت ندارم
فاعلهای بیجان
بر صفحههای باد برانم
در کتاب کنم
ملال میشوم از
حجمهای بیآسمانه
که در سراسر سطرها میکنید
حیف میشوید
میل ندارید مثل او
نقطه به عطف بنویسد
خط به جای بگذارید
رد میشوید
۲۰۰۳-۱۰-۱۱
*
آنتن های آوریل
خلوت خوبی است اینجا
جای خوش می کنم
جای کسی خالی نیست جز
خاطره های خفته
سایه این سرو
وعینک آفتابی ام
جا به جا نشو
همجوار گورها نشو
گول نخور
این صدای شکوفه هاست
فقط چرت بزن
کلیشه ی دیجیتالی
غزالی خالدار
در اداره یی پرت
می خرامد
سقف کوتاه است
و پشت این میز
عقابی کلافه
درکار کرشمه ها
سر می جنباند
تحت تاثیر
کجا می روی با این حال
نمی بینی چه تارمی تابد
داد نزن
زنبورها بیدار می شوند
چشمم صبح می زند
وآشوب نزدیک می شود
۲۰۰۲-۰۴-۰۷