- سه شعر

۱
به خاطرآوردن آن، که گم شدهاست
محمود داوودی
دارد جلد کتابها را پاره میکند
قرارهايش را به هم میزند
تا در ايوان بنشيند
ليوانی عرق دست ساز
با ذرات خاطره مزه کند
کودک کنار حوض
خيره به ماهیهاست
زن
موی سياه به آب میزند
کجا بود آن سرود
که نخست بار شنيدم
دسته گلی به دستم بود
دادم به اولين بشری که دیدم
شکست در جبين شما خوانده میشد
اما من
زيباترین پرندهی سال را من
با چشمهای خودم ديدم
نشسته بود
روی درخت سرو
و مردی آن دست خيابان
به جایی که نديدم
اشاره کرد و رفت
کودکان
بعد آمدند
دست در دست مادران
انگار چيزی ديده بودند
دستهايشان مثل پرنده بود
در اولين وزش گم میشد
مادران
دسته دسته
موی کندند
پارچهی سبز
بر درخت بی پرنده میبستند
و در وردی که میخواندند
غروب چادری سياه شد
بر پارکها و قهوهخانهها
کودک روی پنجهی پا میايستد
تا دهان ماهی ببوسد
زن
ماه به دهان دارد
آب پرتاب میکند به آب
گلهای ياس مچاله میکند
لعنت بر شما
که نمی گذاريد حتی در ملکوت آرام بنشينم
جلد کتاب
بال پرنده است
با عطف نقرهی مهتاب
که در ظلمات هم ديده می شود
لعنت بر شما
که نمیگذاريد حتی در ملکوت آرام بنشينم
چند گفتم
چنين مکن با ياس
تو که ماه به دهان داری
تو که سياه مویی
چنين مکن
با پرنده
تو که دوست داری
دستها سايبان چشم کنی
چنين مکن
با من که خواندن نمیتوانم
چند سال
چند صد سال
به انتظار عروج آدم بنشينم
آدم معروض به چند کوچه و بقالی
زمستان سخت بود امسال
حوض ترک بر داشتهاست
از کنار در بزرگ سبز
با قامت شکسته میگذرد
ترس را چون پالتویی بلند
به خود میپيچد
حرف نمیزند
سکوت نمیکند
زمزمه میکند
هر چه به ياد میآرد
اطعمه و اشربهی بسيار
بر سفره نهاده بودند
شمعها در روز آفتابی میسوخت
ليوانهای تمیز
پيشخدمتی که با زبانی غریب
سخن میگويد
و مذهب غريبتری دارد
دير وقت شب به خانه میآيد
پالتوی خود را بر درخت سرو میآويزد
شعر میگويد
کتابی کهن را یک بند و یک نفس میخواند
کجا بود آن سرود
که نخست بار شنيده شد
شب شد چکار کنيم؟
ايوان سرخ شده از جلد کتاب
کودک
با ماه خفته است
زن به بام رفته
تا ماه نو ببيند
آنگاه ماهی که بود خاموش شد
آسمان چون طبقی واژگون شد
چاهی شد
که طنابی تاريک
تا انتهايش میرفت.
- مجموعه شعر«چند صحنه»، (شعرهای۱۳۸۲-۱۳۷۰)
چاپ اول- تهران ۱۳۸۳، نشر آرویج.
۲
شبی دیگر
مرتضی ثقفیان
گودالِ عصر پُر و خالی میشود
از رنگها و صداهای ناآشنا
بر ایوان میایستی
تا کلاغی سر برسد
روبرویت مینشیند، بال و پر میتکاند
و نوک میکوبد
به چتری شکسته، روی برفهای گذرگاه
آنگاه در مییابی
که شبی دیگر در کار آمدن است
- مجموعه شعر« طبلهای قبیلهی مُرده»
چاپ اول- استکهلم ۱۳۷۲
نشر باران.
- ۳
***
جمشید مشکانی
دارند آخرین کتابهای فارسی را، سوخته و نیمسوخته، بار وانت میکنند
خوشهای انگور ارغوانی لهیده کنار بقچهی ناهار کارگران
و رفتهاند ایرانیها
از اینجا
دور بساط ِ لبوفروشها ول میگردند
جیببرها، عملیها، بچهبازها
کامیونی مونتاژ میهن اسلامپارسی
زلزلهی کوچکی میریزد از بتنپارهها بر آسفالت داغ
بالای چارپایهای لق، آخوندی زاغ قرآن را غلط میخواند
– در حال پاک کردن خُردههای شلغم و خرچنگ از ریشش-
در دو چالهایم و
در یک گونی
سر خالی من
و دشوارترین چشمهای فرانگ
- مجموعه شعر« کتاب ترس»
چاپ اول- استکهلم ۲۰۰۲
نشر باران.
سلام ممنون از شعر هایی که در اینجا گذاشتید.
شعر های خوبی خواندم و لذت بردم. با تصویر های بکر…