به یاد «حسن توکل»
احتمالا باید حوالی شهریور ۵۸باشد. عکسهای اعلامیهها از کشتار قارنا خبر میداد اما هنوز نعمتِ جنگ در جنوب و غرب کشور آنقدر گسترده نبود که چفت وبست خلافت اسلامی را سفت کند. دردفتر مرکزی شرکت نفت در تهران یک گروه سه نفره از ژاپنیها و یک گروه شش نفرهٔ کارمندهای ایرانی در اتاقی نشسته بودند تا در قراردادهای نفتی تجدید نظر کنند. « حسن توکل » که حالا در خاوران خوابیده تعریف میکرد که ما شش نفر را ظاهرا به خاطر ترکیبی از خوشنامی و تخصص در کارمان از بخشهای مختلف انتخاب کرده بودند. تعریف میکرد که ما شش نفر روزی ده دوازده ساعت قراردادها را میخواندیم و بندهایی را برای تغییر آماده میکردیم بعد جلوی ژاپنیها میگذاشتیم آنها در همان اتاق نیم ساعتی با کاغذها ور میرفتند و با اضافه یا کم کردن شرطی در این بند یا آن بند با قرارداد موافقت میکردند. بعد ما شش نفر دوباره ساعتها روزها مینشستیم ببینیم نتیجه این اضافه کم کردنها چیست و این ماجرا مدتی ادامه داشت…
یکی از این کارمندها که شانس آورده و به جای خاکِ خاوران، جنگلهای نروژ نصیبش شده تا همسر زیبایش صبحانه را آماده کند دارد داستان قرارداد اُسلو را تعریف میکند. میگوید اسراییلیها متشکل از نمایندههای احزاب مختلف با اینکه خودشان کم متخصص ندارند یک پرفسور نروژی کارشناس منابع آب در خاورمیانه را هم به عنوان مشاور در گروه مذاکره کننده داشتند. فردی که اصلا به طرح دو دولت جداگانه اعتقادی نداشت و راه حلش برای منطقه یک دولت یا ایالت متحده فلسطین و اسراییل است. اما گروه مذاکره کنندهٔ فلسطینیها عمدتا متشکل بود از وفاداران عرفات، نمیدانم چرا یاد مذاکرات خودمان با ژاپنیها افتادم.
۹ اوت ۲۰۱۴ فیس بوک