«اساسا هرچيزی كه از اروپا به ايران فرستاده میشود ، معمولا تا انزلی يا بوشهر سالم میماند، برای اينكه با خط آهن يا كشتیبخار حمل میشود ، اما چون كه وارد ايران میشود و بر دوش قاطر گذارده میشود و صد جور تكان میخورد …به همه چيز شباهت دارد جز آن شكل اول … از قراری كه میبينيم همين بلا سر كلمه جمهوری نيز آمده است تا سر حد درست آمده ولی ميان راه خيلی دست و پا شكسته شده و به همه چيزشبيه است جز به جمهوري ….»
میرزاده عشقی- كليات مصور
بيانیه شماره ۳۲
ای بابا! برو پی کارت، برو عقلت را عوض کن مگر هر کسی هر چی گفت باید باور کرد؟ پس این عقل را برای چی توی کلهی آدم گذاشتهاند. آدمیزاد گفتهاند که چیز بفهمد، اگر نه میگفتند حیوان.
مرد حسابی روزی بیست من برنج آب میریزد، روزی دست کم دست کم که دیگر از آن کمترش نباشد ده تومن دهشاهی و پنجشاهی مایه میرد، اینها برای چیه! برای هیچ و پوچ؟ هیهی! تو گفتی و من هم باور کردم، این کله را میبینی؟ این کله خیلی چیزها توش هست، اگر حالا سر پیری من عقلم را بدهم دست جاهل ماهلها، من هم مثل آنها میشم که.
مردیکه یکمن ریش توی روش است. ببین دیروز به من چه میگوید. میگوید: دولت میخواهد این قشون را جمع کند مجلس را توپ ببندد، خدا یک عقلی به تو بدهد یک پول زیاد به من، آدم برای یک عمارت پی و پاچین درفته از پشت دروازهی تهران تا آن سر دنیا اردو میزند؟ آدم برای خراب کردن یک خانهی پوسیدهی عهد سپهسالاری آنقدر علی بلند، لبویی، جگرکی، مشتی، فعله و حمال خبر میکند؟ به به!
احمقی گفت و ابلهی باور کرد، خدا پدر صاف صادق بچههای تهران را بیامرزد.
یکی دیگر میگوید شاه می خواهد اول با این قشون همهی باغشاه را بگیرد، بعد قشون بکشد برود مهرآباد را بگیرد ینگی امام را بگیرد و بالاخره همهی ایران را بگیرد، من میگویم مرد! آدم یک چیزی را نمیداند، خوب بگوید نمیدانم دیگر لازم نیست که از خودش حرف دربیاورد. شما را به خدا این را هیچ بچهای باور میکند که آدم پول خرج بکند، قشون قشونکشی بکند لک ولک بیفتد توی عالم و دنیا، که چه خبر است میروم مملکت خودم را که از پدرم به من ارث رسیده و قانون اساسی در خانوادهی من ارثیکرده از سر نو بگیرم این هم شد حرف؟
والله اینها نیست اینها پولتیک است که دولت میزند، اینها نقشه است، اینها اسرار دولتی است. آخر بابا هر حرفی را که نمیشد عالم و آشکار گفت.
من حالا محض خاطر دلقایمی بعضی وکیلها هم شده باشد میگویم، اما خواهش میکنم. مرگ من، سبیلهای دخو را تو خون دیدید این مطلب را به فرنگیها نگویید که بردارند زود بنویسند به مملکتهاشان و نقشهی دولت ما را به هم بزنند.
میدانید دولت میخواهد چه بکند؟ دولت میخواد این قشون را همچه یواشکی به طوری که کسی نفهمد همانطوری که عثمانی به اسم مشروطه طلبها وان قشون جمع کرد و یک دفعه کاشف به عمل آمد که میخواهد با روسیه جنگ کند. دولت ما هم میخواهد یواشکی این قشونها را به اسم خراب کردن مجلس و گرفتن سید جمال و ملک و هرچه مشروطهطلب یعنی مفسد هست جمع بکند. درست گوش بدهید ببینید مطلب از کجا آب میخورد ها. آنوقت اینها را دو دسته کند یکدسته را به اسم مطیعکردن ایل قشقایی و بختیاری بفرستد به طرف جنوب یکدسته را به اسم تسخیرکردن آذربایجان بفرستد به طرف شمال. آنوقت یک شب توی تاریکی آن دستهی اولی را در خلیج فارس بریزد توی ده بیست تا کرجی و روانه کند به طرف انگلیس و از این طرف این یکیدسته را همینطور آهسته و بیصدا، باز دمدمههای صبح قلقلک و بار و بنه و سفرهی نان و هرچه دارند بار کند روی چهل پنجاه تا الاغ و از سرحد جلفا از بیراهه بفرستد به طرف روسیه.
آنوقت یک روز صبح زود ادوارد هفتم در لندن و نیکلای دویم در پطرزبورغ یکدفعه چشم هاشان را واکنند ببیند که هر کدامشان افتادهاند گیر بیست تا غلام قرهچهداغی والله خدا تیغش را برا کند، خدا دشمنش را فنا کند. این هم نقشهی شاپشال است که کشیده اگر نه عقل ما ایرانیها که به این کار نمیرسد که.
شیطان میگوید هرچه داری و نداری بفروش بده این سربازها در این سفر مال فرنگ برات بیاورند، برای اینکه هم کرایه ندارد هم گمرک. صد تومنش سر میزند به پانصد تومن. خدا بده برکت.
یک دل هم میگویم خودم برم، اما باز میگم نکند شاپشال بدش بیاد؟ برای اینکه فکر بکند بگوید این بدذات حالا پاش به فرنگستان نرسیده آنجا را هم مشروطه خواهد کرد. باری خدا سفر همه شان را بی خطر کند. دخو