مرتضی ثقفیان
- اندوه
- پنجرهها را میبندند
- پردهها را میکشند
قاب عکسها را بر میگردانند
مینشینند
مینشینند و میگذارند سکوت اتاق را پُر کند
ناگهان
باران روی شیروانی
دستی ست نامریی
که طبلهای قبیلهای مرده را به صدا در میآورد
شهرام شیدایی
- تاريكی در خانه حركت میكند
و صورتِ اشيا را به ديگران میدهد
نامی در كار نيست
نامی كه در كارِ جابهجايی چيزی باشدگاهوقتی پنجره باز میشود
اما هوای تازهای داخل نمیشود
پنجره از كار افتاده
بيرون از كار افتاده
ياد آوردنِ چند صندلی و ميزی
كه پشتِ آن صورتها و دستها حركت میكردند
و حالا سكوتی چهارچشم خانه را به تاريكی تسليم كرده
تا به محضِ ورود ، گلويت در گذشته گير كند
و با هر قدمی به جلو سكوتی فلزی تسخيرت كند
و با هر بار لمسِ چيزی ، فنجانی لبهی ميزی تاقچهای لالهوشمعدانی
چند پرده تاريكتر شوی
برای كسی در بيرون ، كه درخت و سنگ جای او را میگيرند
چه تسلايی میتوان داد ؟
محمود داوودی
- نمیشود جا به جا كرد چيزی را
لحظهی ابد تا ابد نمیماند
نزديك قلب
اما حضور نيست
وارد خانه میشويم
نور هست و از روشن خالی
هستند آنها
كه زندهاند
اما
مُردهها فقط حرف میزنند