داستانی نه تازه
شامگاهان كه رؤيت دريا
نقش در نقش مینهفت كبود
داستانی نه تازه كرد به كار
رشتهای بست و رشتهای بگشود
رشتههای دگر بر آب ببرد.
اندر آن جايگه كه فندق پير
سايه در سايه بر زمين گسترد
چون بماند آب جوی از رفتار
شاخهای خشك كرد و برگی زرد
آمدش باد و با شتاب ببرد.
همچنين در گشاد و شمع افروخت
آن نگارين چرب دست استاد
گوشمالی به چنگ داد و نشست
پس چراغی نهاد بر دم باد
هر چه از ما به يك عتاب ببرد.
داستانی نه تازه كرد، آری
آن ز يغمای ما به ره شادان
رفت و ديگر نه برقفاش نگاه
از خرابی ماش آبادان
دلی از ما ولی خراب ببرد.
◄ جن نامه – هوشنگ گلشیری (JenNameh-HoshangG Golshiriدانلود مستقیم کتاب)
.. همان دالان بی انتها و غرقه در آدمهای خفته و نیمخفته و نشسته و گاه نالان. نشسته و به پشت زدند. ندید کدام میزد. و کدام میشمرد. مگر مهم بود؟ همان دستی بود که کتاب سوزان را حکم فرموده بود یا همان دهان که قتل همۀ مردان قبیلۀ بنی قریطه را حلال کرده و زنان و کودکانِ ِشان را برده کرد. فقط همان دو سه ضربۀ اول کافی بود تا دهان به فریاد بگشاید. از حد تحملش بیرون بود. از پایین چشمبند زیر شلوار راه راه به پایی را دید که قرآنی به دست داشت. میگفت:”ثواب هر ضربه از نماز و روزه بیشتر است.”…..
◄ Shahe-Siapooshan-HG«شاه سیاه پوشان- هوشنگ گلشیری
◄هر دو روی یک سکه – هوشنگ گلشیری
راستش را اگر بخواهی من کشتمش، باور کن. میشود هم گفت ما، البته نه با چاقو، یا اینکه مثلاً هلش داده باشیم. خودت که میدانی. حالا چطور؟ همین را میخواهم برایت روشن کنم. برای همین هم گفتم:”تنها باشیم بهتر است.” آنها هم اگر ناراحت شدند، بشوند. یعنی من دیدم نمیشود، با برادر و حتی زنت نمیشود به این صراحت حرف زد. شاید هم من نمیتوانم با جمع چند نفری صمیمی بشوم. در ثانی مطمئن نبودم بفهمند. تو؟ نمیدانم. شاید ناچاری. شاید هم چون میبایست برای یکی بگویم. میفهمی که؟
…سراغ متون کهن هم رفتند. بردارید چاپ اول و دوم رستمالتواریخ را مقایسه کنید. اگر همینطور ادامه بدهند باید دیوانهای کهن را هم ممیزی کنند، تمام غزلهای حافظ را، بعد هم قمصر کاشان را به جرم آن همه گلهای ممنوعه ممیزی کنند کاشان را به جرم داشتن قمصر،… حرفهای بودن، به این محدوده بسنده نکردن، درگیرشدن با همهی آنچه اکنون حضور دارد و از آن برگذشتن و نه فراموش کردن، در چنبرهی ممیزان نماندن و … کاری است بس دشوار، و توقف و مرگ از همینجا شروع میشود. وقتی که راضی شدند، تو هم راضی شدی، تکیه بر جایت میدهی، پایت را دراز میکنی و میگویی: “خوب، این منم!” در آینهات عکسی میگیری برای تاریخ ادب امروز، بعد میخوابی، دراز به دراز، و میمیری…
◄جوانمرگی در نثر معاصر فارسی- هوشنگ گلشیری
◄اسطوره و خرافات،- کاظم امیری
◄»یک لحن اخلاقی«- محمود داوودی
◄»یادی از دوست«- ضیاء موحد
◄بازیگر سالها-کوشیار پارسی
◄گفتگو با هوشنگ گلشیری – ( میترا شجاعی -مهرماه ۱۳۷۹)