…سر بدون تن نوزاد من با چشمان باز و صورت خندان مثل توپی با شتاب میآید و میخورد به صورتم و من فقط تاریکی مکنده حس میکنم و سوزش گزنده توی جمجمهام همراه با چربی چندش آوری که به همه صورتم مالیده میشود و سر نوزاد میافتد کنار تنه بدون سر او که وسط تختخواب من لای قنداق سفید است بعد سر جا به جا میشود و با خنده خودش را به بالای تن میچسباند و من پتوی ضخیم را میاندازم روی آن صورت چرب گوشتآلود که دارد به من میخندد و یکهو دستهای نوزاد تند و بامهارت از لای قنداق بیرون میآیند و نوک تیز دشنهای را فرو میکنند توی پیشانی من درست وسط دو ابرویم بعد قهقهه او و فریاد من …
سفر خیس-رمان -قاضی ربیحاوی
چاپ اول: نشر «باغ در باغ»، استکهلم تابستان۲۰۱۲©
۲۰۱۲© BaghDarBagh
تمام حقوق اين کتاب برای نويسنده محفوظ است.
نقل تمامی يا بخشھايی از اين كتاب برای بازچاپ، استفاده در رسانهھا،
گرفتن ميكروفيلم و ترجمه فقط با اجازهی کتبی نويسنده آزاد است.
Filed under: قاضی ربیحاوی، داستان ایران | Tagged: قاضی ربیحاوی | Leave a comment »