داشتم عکسهای خانواده گی از چند آلبوم قدیمی را اسکن میکردم. عکسهای سفید و سیاه. میخواستم پیش از آن که بیرنگ شوند، به شکل دیجیتالی در کامپیوتر حفظ شوند.به عکسی از مزرعهٔ کوچک «دیری فارم» در آبادان میرسم. محیط کم وبیش آشنا به نظر میرسد. سه چهار زن زیر درختان نخل مشغول چیدن میز هستند. شاید سیزده بدر باشد از لباسهایشان پیداست. مردان زیر نخلها نشستهاند. انگار تازه دوربین عکاسی دیدهاند، خیلی جدی به آن نگاه میکنند. نگاه پسرها و دخترها به ساحل است انگار در افق دنبال چیزی میگردند.
در یکی از عکسها مادر بزرگ با چند زن دیگر دور میز نشسته است. زنها از حالِ من جوانتر به نظر میآیند. همه خوشحال هستند. گویا نهار تازه تمام شده است. یکی دو تا قاشق کنار بشقابها به چشم میخورد. کلمن قدیمی وسط میز است. مادر بزرگ دارد میخندد، نه رو به مهمانها و نه رو به دوربین، بلکه سر به هوا. انگار دارد به همین لحظه، به همین بعدازظهرآفتابی میخندد.
زنی هم سن وسال مادر بزرگ کنار او نشسته است. موهای فرفریاش روی پیشانی افتاده است و مستقیم به دوربین نگاه میکند. او هم خوشحال است. گردن بند سفیدش در این عکس از خلال همهٔ این سالها تا همین امروز که من آنها را اسکن میکنم مات میدرخشد.
نمیدانم کیست. به هرحال قوم وخویشی نیست که من بشناسم. شاید زنی است که در این بعدازظهر اتفاقی کنار مادر بزرگ نشسته است. مثل همه ما که در زندگی اتفافی کنار میزی در جوار آدمهای غریبه مینشینیم. افرادی که به سرعت از یاد میبریم یا اینکه مدت کوتاهی در خاطر میمانند و کم کم از یاد میروند.
از دید من، مادر بزرگ شخصیت اصلی عکس است و زنِ مو فرفری شخصیت فرعی. اما هر بیشتر نگاه میکنم میبینم از دید ناظری دیگر ممکن است کاملا برعکس باشد. آیا کپیهای دیگری از این عکس برجا مانده است؟ یا این تنها عکسی است که باقی است؟ با توجه به سالیانی که گذشته است این زن هم مثل مادر بزرگ زنده نیست. شاید دیگرانی که دور میز یا زیر نخلها نشستهاند هم زنده نباشند.
شاید من تنها کسی باشم که به این بعدازظهر آفتابی دسترسی دارم و میتوانم این زن و گردن بندش را به خاطر بیاورم. برای چند لحظه احساس غریبی بیندهٔ عکس را با خود میبرد و بدون اینکه بداند چرا، موهای فرفریاش را بر گونهها احساس میکند. بعد رهایش میکنم تا به راه خود برود، بین عکسها ناپدید شود. از آن بعدازظهر آفتابی برود بدون آنکه به پشت سر نگاه کند.
عکس: Abadan Route ۸۲) Reza Shaikhzadeh)