میز چوبیِ رنگ پریدهای کنار تخت است. کشوها خالی است. تابلوی بالای تخت کج شده. انگار غریبهها دلتنگ صحنهٔ شکار، ظرف میوه یا کشتیِ دریای توفانی هستند. اغلب همین دو سه تا طرح را میبینی. عکس روی تقویم دیواری هنوز معبد پانتون است اما گذشت زمان نون کلمات را خورده فقط پاتو پیداست. هیچ چیز این اتاق از آن تو نیست اما ناگهان وفاداری ناخواستهای به همه چیزِ آن پیدا میکنی. مثل وقتی که در یک آن به غریبهای اعتماد میکنیم که هرگز دوباره او را نخواهیم دید. از روی عادت دایرهای میکشم دور پنج شنبه پنج جولای ۲۰۰۱.
خسته از پیاده روی روزانه در دامنههای دلفی و حدود دوساعت و نیم همهمه عقابهای پیر و جوان زئوس بی قرار اتوبوس، که از این سر و آن سر دنیا با دیدن آپولو به آرزوهایشان رسیده بودند و یک ریزحرف میزنند به آتن رسیدیم. آدرس مسافرخانه را به راننده تاکسی نشان میدهم. دوستم در استکهلم مسافرخانه را روی نقشه شهر علامت زده بود. پیاده میشویم. در نور صبحگاهی پلههای ورودی همان طور است که دوستم توصیف کرده بود اما رنگهای دیوار پوسته پوسته شده است.
زنگ در را زدم. چند لحظه بعد پیرزنی که موهای جو و گندمی نیمی از چهرهاش را پوشانده، گیج خواب یک چشمی نگاهم میکند. پرسیدم اتاق خالی دارید؟ سرش را تکان داد و داشت میرفت که در را ببندد که دوباره پرسیدم برای آوارهها هم اتاق خالی ندارید؟ سرش را برگرداند. دستی چین وچروک دار اما زیبا موهایش را کنار میزند نگاهم میکند خمیازهای میکشد و لنگهٔ در را باز میکند.
نام ما را در دفترش مینویسد و کلید اتاق را میدهد. یک راست رفتم افتادم روی تخت و چشمها را بستم. اما چیزی نگذاشت بخوابم. روشنایی صبح از پنجره بیشتر بیشتر میشد. پردهها در باد به هم میخوردند. صدای آدمها و وانت بارها. آتن داشت بیدار میشد. بلند شدم رفتم طرف پنجره. پردهها را کنار زدم و بدون اینکه بدانم چرا به روزهای آینده در این شهر فکر میکردم
آرامش اتاق مسافرخانهها، هتلها مثل هیچ کجا نیست. فرقی هم نمیکند مسافرخانهٔ پرتی باشد درحومهٔ آتن، پراگ، کراکو، آمستردام و… یا هتلهای چند ستارهٔ ماری در مرکز پاریس روم برلین کلن لندن بروکسل و… آرامشی گذرا عین زندگی. شاید غریب بودن این اتاقها سبب میشود کمتر احساس غربت کنیم. انگار این اتاقها در جوار جهان هستند. یک واقعیت موازی.
در تعطیلات تابستانی به مکانی بیگانه با جهان واقعی تبدیل میشوند. جایی که از دست برنامههای رایج روزانه و مسولیتها نفسی تازه میکنیم. رابطهها، عشقهای از آب و تاب افتاده، شور تازهای پیدا میکنند از پوستهٔ معماهای روزانهٔ زندگی خارج میشویم و چند روزی بیخیال روز میگذرد.
کلید را در قفل میچرخاند و در را هل میدهد تا باز شود تا به این دنیای موازی وارد شود. چند متر مربع بیشتر نیست اما انگار از جاده اصلی خارج میشوی و به مقصدی نامعلوم به جاده فرعی میپیچی. روزهای واقعی را پشت سر میگذاری و در آینه ای گذرا غریبهای را میبینی که چهرهٔ آشنایی دارد.
قوانین و اخلاق دیگری حاکم بر این اتاق هاست. هرچه آنجا آزاد نیست اینجا آزاد آزاد است. دست آشوب شهرها به این اتاقها نمیرسد. نافاداریها عین وفاداری میشود. شاید همین چند متر مربع، همین محدویت است که هر وضعیتی را تشدید میکند. اوج اشتیاق با عمق افسردگی دیوار به دیوار میشود. دیوارهای نازک این اتاقها بهشت انسانی را از جهنم جدا میکنند.
این اتاقها هر کجا میتواند باشد. چهار دیوار، یک در، یک پنجره. از مادام بواریهای زیبای ادبیات قدیم که هر پنجشنبه به بهانهٔ درس پیانو روهر را ترک میکردند تا ژرار دوپاردیوهای سینمای جدید که هفت روز هفته به بهانهٔ دیدارهای تجاری در» به نیویورک خوش آمدید» نقش من و شما را بازی میکنند همه در همین اتاقها به دیدار آن دیگر خود میروند.
وارد که میشویم اتفاق میافتد. نام و شمارهٔ پاسپورت این غریبه همان است که بود اما ناگهان با خویشاوندان ناشناختهای که در این اتاقها بودهاند آشنا میشود. ساکها و چمدانهای باز و نیمه باز، چین وچروک لباسها در تاریکی کمدهای مسافرخانهها یا در روشنایی هتلها روی چوب رختیها، مثل اعضای ارکستر بدون اینکه خود بدانند سمفونی یگانهای مینوازند اما موسیقی مشترک این جمع به گوش کسی نمیرسد.
گاهی دروازههای بسته باز میشوند، گذرگاهها. آخرِآخر شب با ده بیست یورو در هتل ماری در آمستردام از هوش میروی، شک داری که زندهای یا مُرده. ناگهان صبح در استکهلم به هوش میآیی میبینی اسکناسها هم رنگ عوض کرده هم بیشترشده، دویست سیصد کرون شده.
در انتخابات اخیر یونان دنبال همان مسافرخانه گشتیم. آن را خراب کرده بودند تا از نو بسازند اما نیمه کاره به حال خود رها شده بود مثل مهمانهایش. تابلو رنگ و رو رفتهٔ پانتون اما هنوز باقی بود. پنجرهای که هر شب کنار ما میایستاد حالا خم شده بود. پردهها نبودند اما هنوز تکان میخوردند. گاهی آدم خوشش میآید خیال کند خودش یا همزادش در تمام این سالها کنار پنجره ایستاده و هنوز صبح تابستانی پنج شنبه پنج جولای است.