متن سخنرانی بهرام بیضایی در دانشگاه استنفورد،۲۹ سپتامبر ۲۰۱۳
بخش یک، بستر تاریخی
من درباره معناشناسی شاهنامه در زمینه اجتماعی و سیاسی صحبت میکنم نه هنری. شاهنامه در آخر قرن ۴ هجری سروده شده و آخرین بازنویسی آن با توجه به زمان مرگ فرودسی میبایستی حدود سال ۴۰۵-۴۰۷ قمری باشد. ما اکنون حدوداً در قرن ۱۵ قمری هستیم و اکنون بیشتر از هزار سال از آن دوران میگذرد. بین ما در واقع فاصله افتاده است. فاصلهای که بین هر کس یا هرجا با این زمان افتاده است. و این فاصله البته فقط زمان نیست بلکه حوادث تاریخی هم میباشند.
شاهنامه از بزرگی ملتی حرف میزند که با اشتباهات خودش به خردی افتاده است. نگرانی از آینده در نامه رستم فرخزاد دیده میشود و حق با فردوسی نویسنده آن نامه است. این هزار سال به خوبی نشان میدهد که حق با فردوسی بوده است. قرنهای بلافاصله بعد از شاهنامه یعنی ۵،۶ و ۷ دوران سقوط آروزهای ملی است. – تنگ شدن دایره امید نتیجه چندین قرن شکستهای پیاپی – بسته شدن چشم انداز – کوچک شدن و حل شدن مردم – از محور جهان بودن به جزئی شدن از یک کل، (بیضایی در توضیح میگوید که منظور این است که قبل از آن ما ادعای محوریت دنیا را داشتیم ولی در آن دوران اسلام ادعای محوریت دنیا را دارد و هنوز هم دارد) کمکم این نومیدی تبدیل به انزوا و از جهان بریدن، ذوب شدن در الله، غرق دعواهای عقیدتی شدن، غرق در دعواهای جزئی شدن که تا به امروز هم راه به جایی نبرده و تا هزار سال دیگر هم راه به جایی نخواهد برد.
این بخشی از سیاستهای بنیامیه و بنیعباس بود که ملل را در دعواهای بیحاصل غرق کند. نتیجه آنکه قانع شدن به کم و کمتر و در نهایت قناعت به چهاردیواری خانه، یا گوشه میخانه، یا زیر درخت یا لب جوی. قناعت به ضربالمثلهای نکوهش دنیا و ستایش آخرت… و اینکه سعادت در این جهان ممکن نیست و سپردن جهان به دیگران و قبول اینکه ما بازیچه تقدیریم. همهٔ این موارد از جهان فردوسی و شاهنامه بسیار دور است. اینطور است که فاصلهٔ ملتی که شاهنامه از بزرگیاش صحبت میکند روز به روز با شاهنامه بیشتر شده است. در دوران معاصر شاهنامه بهعنوان معیار زبان و تشخیص زبانی شناخته میشود ولی آیا با این چشمانداز فرنگی مآب امروز آیا کسی اصلاً شاهنامه میخواند؟ ما نمیدانیم! در سطح علمی، پژوهشی و تحقیقی مورد توجه خیلیها است و مورد توجه روشنفکران و دشمنان که بعداً از آن صحبت میکنم است و هنوز یک جهان کشف نشده است. ولی آیا در مورد امور روزمره هم جواب میدهد؟ به نظر من بله. همانطور که در ۳۵ سال گذشته جواب داده است! همان کاری را که بهطور اتفاقی در زمان خودش انجام داد و تبدیل شد به معیار مبارزه.
چرا و چگونه شاهنامه به وجود آمد؟ در آخر ساسانیان اتفاقی مهیب تحت عنوان قتلعام مزدیکان اتفاق افتاد که گروه اصلاحطلبان آن دوران محسوب میشود. دکتر بهار در پژوهش خود میگوید مزدک احتمالاً یک مصلح اجتماعی بوده است که بین روستاییان یا همان قشر محروم و دربار ارتباط برقرار میکرده است. تا آن زمان قرنها جنگهایی بین ایران و روم بود. درواقع در دوران اشکانیان و ساسانیان تمام توان و ثروت صرف جنگهای بیمعنی بین ایران و روم میشد بهجای اینکه صرف سازندگی بشود. اما در اواخر دوران ساسانی کشمکشهایی بین رهبران مذهبی یا همان موبدان وجود داشت که میخواستند قدرت مذهبی بر ایران حاکم باشد و میدانیم که در ۵۰ سال آخر دوره ساسانیان حدود ۱۹ پادشاه عوض شد که بعضی از آنها حتی ۶ ماه هم دوام نیاوردند و این نشاندهنده نابسامانی و تزلزل اجتماعی آن زمان بوده است. در آن دوره انقلاب مزدکیان توسط قشر روستاییان صورت گرفت که خواستار تساوی و عدالت برای «زن و مال» بودند. این موضوع گاهی تحقیر شده است اما در واقع این موضوعی مهم است، زیرا شما در کشوری زندگی میکنید که اغنیا حرمسراهایی پر از زنان و سرمایه و قدرت دارند. زور و زن و زر در اختیار آنان است. در حالی که مردم محروم با خشکسالی و روستاهای خراب و محرومیت دست و پنجه نرم میکنند.
در اینجا معنای زن بسیار مهم است نه به خاطر کاملکننده مرد، بلکه بهعنوان نیروی کار و نیروی تولید. بنابراین مردم شورش میکنند و مزدک جهت هدایت این نیرو تلاش میکند اما درنهایت کشتار روستاییان اتفاق میافتد. موبدان بعدها انوشیروان را عادل میخوانند برای اینکه این کشتار را انجام داد. و در اینجا شما متوجه قدرت موبدان میشوید و این چیزی است که به تازگی بر روی آن مطالعه میکنند.
بنابراین هنگامیکه سربازان اسلام به ایران حمله کردند ایران کشوری متزلزل و بدون قدرت و با پادشاهانی موقت و موبدانی که میتوانستند بهراحتی پادشاهان و تاریخ را تحریف کنند. قبل از وارد شدن به مبحث اصلی من میخواهم یک مطلبی را روشن کنم و آن کلمهٔ «شاه» است. من با این کلمه هیچ مشکلی ندارم و فکر میکنم بدتر از کلمات مشابه آن نیست. مثل امیر یعنی امر دهنده، حاکم یعنی حکم کننده، سلطان یعنی آنکه مسلط است و غیره. شاه در اصل معنی خوبی داشته است. ما میدانیم که شهریار یعنی یار شهر. و خشت هم از شاه میآید. یعنی خشت اول هر شهر. شاه قرار است که نگهبان شهر و نگهدار «باغبان» زندگی باشد. در زمان هخامنشیان یک درخت نمادین در کاخ هر پادشاهی وجود داشت که شاه نگهبان زندگی آن درخت که نمادی از زندگی مردم است، بود. در حقیقت اگر یاد داشته باشید زرتشت یک سرو میکارد که نمودار باغی است که شاه باید مراقب آن باشد که در آن زمان همچنین نماد آناهیتا یا خداوند باروری هم میباشد.
این سرو نمایندهٔ وظیفهٔ شاه است. یعنی نگهبانی از شهر و آبادی. درخت به معنی کلام و خرد است. پس اگر اینجا من شاه را استفاده میکنم همان معنی کلاسیک را استفاده میکنم. متأسفانه پیروزی اسلام مصادف شد با پیروزی عرب و نژادی شدن اسلام. و بهانهای شد برای تسلطجویی فاتحان. اولین سلسله بنیامیه بود. در همان زمان همهی ایرانیان و غیر عربها به عنوان عجم و موالی خطاب میشدند. موالی به معنی بنده است و در آن زمان مساجد موالی وجود داشت که مخصوص عجم بود. سیاست بنیامیه حذف هویت مردمی بود که بر آن مسلط شده بودند. در این میان آثار یونانی و ایرانی را به عربی ترجمه کردند و اصل آنها را محو کردند. مثل تبدیل «هزار افسان» به «هزار و یک شب» است. ویران کردن آثار تاریخی و صورتکها تحت عنوان بتپرستی. سوزاندن کتابها و از بین بردن زبانها. جعل حدیث هم میکردند مثل اینکه مغضوبترین زبانها زبان پارسی است یا زبان اهل جهنم خوارزمی است یا خوزستان سرزمین شیطان است و عربی زبان اهل جنت است و از این قبیل…
در سال ۶۱ هجری واقعه کربلا اتفاق افتاد چیزی که مبنای شیعهگری شد. شیعهگری درواقع به این معنی است که ما از عرب برتریم اما خاندان پیامبر استثنا است و ما به اینها اقتدا میکنیم نه به عرب. درواقع علت آنکه حداقل در تاریخ شیعه مورد قبول گرفته است این است که گفته میشود که شهربانو دختر یزدگرد همسر امام حسین شد. این موضوع با جزئیات در کتابهای شیعه آمده است- در اینجا داستان شهربانو و عمر و حضرت علی را تعریف میکند- . این نکته خیلی مهم است که در آن یک زن شوهر خود را انتخاب میکند. بقیه البته این را قبول ندارند. اسطوره است میدانیم. ولی مگر بقیه چیزها اسطوره نیست؟ سرتاپای ادیان اسطوره است. و ایرانیها میگویند که شهریاری از یزدگرد از طریق دخترش به حسین میرسد. نکته این است که شهریاری در این تاریخ از زن به مرد میرسد
در سال ۲۸ هجری ابومسلم خراسانی بنیامیه را برانداخت و بهجای آن بنیعباس نشستند برای آنکه از خاندان پیامبر بودند و ما امیدوار بودیم که آنها تبعیض برای نا ایرانیها قائل نباشند. که البته در ابتدا هم همین شد و خاندان برمکی به اوج رسیدند و وزیر شدند که از سرداران ابومسلم بودند و از اهل بلخ بودند. و بعداً به اسلام گرویدند. و بعد در زمان جعفر برمکی دوباره سقوط کردند که البته به رونق بغداد خیلی کمک کردند. اتفاقاتی که اینجا میافتد که بعداً هم توسط عباسیان دوباره همان تبعیض برای ایرانیان اتفاق میافتد باعث شد که ایرانیان به دنبال جستجو برای شجرهنامه خود برای ارتباط با خاندان پیامبر باشند و اولین خداینامهها و شجرهنامهها ساخته و نوشته شد و در قرن سوم کمکم شاهنامه سرایان به ظهور رسیدند. که قبل از فردوسی بودند. در کنار جنگ شیعه و سنی کششهای عرفانی آمد و جنگهای هفتاد و ملت شروع شد. در این مواقع هیچکس به دنبال نفی اسلام نبود.
در این زمان متوکل عباسی کسی بود که در محو هر چیز ایرانی کوشش کرد و در آن زمان یک سیاستی به وجود آمد که دور اقوام آسیای میانه برای حمله به ایران بود. در اینجا من اسم قومی را نمیبرم که به کسی برنخورد ولی ما باید بفهمیم که خودمان مسئول مشکلات خودمان هستیم. لطفاً به شما برنخورد اما ناچارم اسم ببرم لطفاً به شما برنخورد. در آن زمان اقوام آنسوی جیحون دعوت شدند که به خراسان حمله کنند. همچنین دعوت از ترکان برای همکاری با خلفا برای دشمنی با ایرانیان هم هست. متوکل عباسی برای تقویت آنها جهت مخالفت با ایرانیان کاری «بانمک» انجام داد. در قرن سوم او دستور داد سرو کاشمر را قطع کنند. سروی که زرتشت بهدست خود کاشته بود و دستور داد تنهی آن را برای ساختن کاخی در بغداد استفاده کنند. این سرو 1450 سال عمر داشت و دور تنهی آن بهاندازه ۲۸ تازیانه بود. ایرانیان حاضر شدند که ۵۰ هزار درهم بدهند تا سرو بریده نشود اما حاکم خراسان جرئت نکرد و سرو بریده شد. در هنگام سقوط سرو زمین به لرزه درآمد و کاریزها به هم خورد و آسمان از پرواز پرندگانی که در آن لانه کرده بودند سیاه شد و چوبهای این درخت را بار ۱۳۰۰ شتر کردند و به بغداد بردند و وقتی رسید گه متوکل توسط غلامان «ترک» خود کشته شده بود. یعنی میزان تأسف و میزان دشمنی حیرتآور است. خلفا مسئول ایجاد جنگ شیعه و سنی و جنگ اقوام هستند. طی این وضعیت تاریخی فردوسی کار شاهنامه سرایان دیگر را به سرانجام رساند. نتیجه کار عباسیان در دعوت اقوام آسیای میانه یورش سلجوقیان و قراختاییان و غیره است. جنگهای قومی و مذهبی و غیره که مناقب خوانان فضائل علی و در جای دیگر فضائل پیامبر و چهار خلیفه و البته جنگ شیعه و سنی شعلهور است. همچنین ساختن اساطیر دینی در مقال شاهنامه که البته ضد ایرانی هم بودند مثل حمزه نامه و اسکندرنامه و غیره و غیره. نکته جالب این است که اسطورهی مهم در این میان اسکندر است و نکته مهم این است که کسانی که ایران را خراب کردهاند به خدایی رسانده میشوند. این موضوع باعث شگفتی است البته. مثلاً همین اسکندر را به خدایی میرسانند که در اسکندرنامه همه را به خدا هم دعوت میکنند. که نتیجه همه اینها حمله چنگیز خان است که همه را میکشد و حتی یک سگ یا گربه را زنده نمیگذارد. و بعد از آن خواجه نصیر طوسی را داریم که نتیجه آن کشته شدن آخرین خلیفه عباسی است. و شاهنامه همین تکرار همین بیخردی است که تکرار میشود و تاوان داده میشود..
*****
برگرفته از سایت» kingfoska.wordpress.com»
با کمی اصلاح و نه تغییر،برای اینکه خواندنیتر شود- خلیل
منبع اصلی: «Semiotics of Iranian Myths» with Bahram Beyzaie, Part I
Filed under: بهرام بیضایی، داستان ایران | Tagged: بهرام بیضایی، شاهنامه | Leave a comment »