- در را باز کرد و رفت تو. پالتویش را توی هال در آورد و به یکی از دو تا گیرۀ جارختی آویزان کرد. توی درگاهی آشپزخانۀ نقلی اش با یک دست اجاق را روشن کرد و با دست دیگر کلید چراغ حمام را زد. نامه هائی که پشت در افتاده بود زیر پایش خش خش کردند. آن ها را برداشت وارد اتاق شد و روی مبل نشست.
Filed under: پِر رُدستورم، داستان جهان | Tagged: Per Rådström، محمود داوودی | Leave a comment »