نیاز به یک کلمه دارم
کلمهای که مرا از روی زمین بردارد.
من مثل ساعتی مریضم
و به دقت درد میکشم.
سکوت تانکی است
که بر زمین فکرهایم میچرخد وعلامت میگذارد
از روی همین علامتها
دکتر نقشهی جغرافیایی روحم را روی میز میکشد
و با تاثر دست بر علامتها میگذارد:
– چه چالههای عمیقی!
ناگهان نقشه نفس میکشد
میز تکان میخورد
و دکتر فریاد: جنگ جهانی …
از کتاب: «خندیدن در خانهای که میسوخت»
Filed under: شهرام شیدایی، شعر ایران | Tagged: شهرام شیدایی | 1 Comment »