- برونو ک. اوییر
برونو ک. اوییر شاعر معاصر سوئد که از سنت سالن های پردود موسیقی راک به صحنه ادبیات می آید، شعرخوانی زنده با موزیک یا بدون آن را دوست دارد . بلیط شعرخوانی هایش مدت ها بیش از شروع، پیش فروش می شود. تریلوژی او شامل سه مجموعه شعر» هنگام که زهر اثر میکند»، » این کلام شکست خورده» و «غبارهمهی چیزها» در سال ٢٠٠٢ منتشر شد و تاکنون جایزه های ادبی گوناگون از جمله جایزه( Bellman) و( De Nios ) را به خود اختصاص داده است . اورا با کارل بلّمَن ، گوستاف فرودینگ و گونار ِاکه لوف، چهرههای کلاسیک ادبیات سوئد، مقایسه میکنند.
یادداشتها برای خطابه مرگ
پیش گویی شد
که پیشگویی شود
تا پیشگویی کنم
تا راهی به بیرون بیابم
تا سرم به کاری گرم باشد
تا ناخنهای مرفین
در گوشتِ زمین فروکنم
پیش گویی شد
تا لرزش دشتها را ببینم
سلولهای غولآسای بدن را
که بیحس فرو می ریزند
و پاشیده میشوند
بر پرتوی ملافههای سفید، گشوده
از قطب تا قطب
و پیش گویی شد
تا پیشگویی کنم
تا جرقه بزنم در جمجمهی کیهانی
آنجا که تارهای صوتی
فرسنگها درازِ
مرا به نامهای گوناگون خواندند:
خاطرهی زندگی بهتری شدم
صدای ورق بازی که از ۱۴۲۱
در حالِ پایین آمدن است
کارآگاه خصوصی شدم
در تعقیبِ غروب خود
آبِ سنگین
چسبنده بر کمرِ ماهی
پسکوچهای شدم
که آدمها نشسته بودند زیرآفتاب
مثل هوا زیر صفر
کتاب قصهای شدم
با لکِ انگشت کودکان آینده
پیراهنی شدم
سفید و سرخابی
کیفِ مدرسهای با بندهای اشک
کپسولِ گمشدهی ماشین بخار
سرطان استخوان بودم
در بازوی قانون
مردی که از پا افتاد از عشقهای زیاد
تاریخی که در تقویم نبود
تلسکوپی مدفون در خاک
تصویرهای شاعرانهای
که هیچکس نمیفهمید
درصدِ سرما
بر جگرِ مست بودم
دستی که هرگز در پی دستی نبود
قصابی بودم که با هر ضربه
کوتاه میکرد عمرش را
ماه بودم، طلایِ آبی
و تاج افتادهی کاج، آنجا که کرجیها
کمی باد یدک میکشیدند
کمک اول بودم به انسان آخر
و پیش گویی شد
تا پیشگویی کنم
تا راهی به بیرون بیابم
تا سرم به کاری گرم باشد
مثل پرتویی بر ملافههای سفید، تاشده
از قطب تا قطب
بنزین بودم
در موتور تاریکی
تاکسیمتری بین دندههات
جوابِ سربالا
به سؤال میلیونر بودم
مسابقهای مساوی میان عشق و سکس
نگاهِ ترسان خرگوش در کلاهِ شعبدهباز
رودخانهای شدم
که در قفات سوزاندیش
نقشهی گنجی
که پاک کرد علایمش را
شعلهای
که هیچ پروانهای فریبش را نخورد
زانویی فرسوده ، پرتابشده
از کاخی غبارزدوده
اتم ِ علفی بودم
که آفت، کاری به کارش نداشت
جعبهی کبریتی در جیب کودکی
که میترسید از تاریکی
مانکنِ ویترین بودم
که از شیشههای ضدگلوله عبور کرد
و با تو
به خانه آمد
سالهای داغ
که در زیرسیگاریها سرد شد
گلهای ریز آبی بودم
خالکوب بر گونهی دیکتاتور
نینوشهای راه راه
در کافهای خنک
قلب و نیزه
دیوارنگارهیِ بازنده بودم
ریل بودم
دنبال قطار
مثل رفیق قدیمی
لقمهای با طعم باران بودم
که تو از خودْ گرفتی
گوشیهای مرگ بودم من
در زوزه ی مُمتد دروغین زندگی
کارخانهی تیغ
با دیوارهای پوست بودم
و پیش گویی شد
تا پیشگویی کنم
تا راهی به بیرون بیابم
تا سرم به کاری گرم باشد
مثلِ پرتویی بر ملافههای سفید، گشوده
از قطب تا قطب
نقطههای سیاهِ تاس بودم
مرض در کلهی پزشک
سقفی لمیده بر زمین تو
هیزم شعلهوری که دریاچه را گرم میداشت
چالههای خنده بودم
در سنگهای ترس
دشتِ اسبِ چوبی
دانههای غیبی برف
بر شانهی جنگل
سوراخهای گلوله
درشیشهی لیموزینِ کارگزاران دولت بودم
طعم توتی
که از دست زنی افتاد
مردی بودم که کسی را نیافت
ناچار خود را به تور انداخت
دالِ دلتنگی شدم
نشانه ی ابدیت و حاکم انبارِ لباسهای زیر
کرمی به زیر برجها
توپهای نامریی که افتاد از دستِ تردست
پرهای نرم لُولُو در بالشِ نوزاد
خراباتیِ شنگولِ صفِ تاکسیهایی
که خالی میرفتند
خانهی خیسی که در زد و وارد شد
زنی زیر فشارِ یکشنبهها و زبالههای فضایی بودم
جهانی عتیق
با سیگارهای سرامیک
رمزِ گاوصندوق بودم
آن پشت، در نگاهِ دزد
آخرِ فیلمِ خستهکنندهای بودم
نور منظرههای نقاشی
که تار و پود شد
انسانی بودم
با نام و نسبِ تنهایی
پیش گویی شد
که پیشگویی شود
تا پیشگویی کنم
تا سرم به کاری گرم باشد
مثل پرتویی بر ملافههای سفید، تاشده
از قطب تا قطب
خونابهای بودم
فرآوردهی چشمِ شور
بُرشِ گلابی و صمغِ سوخته در آغوش مادر بودم
سبز بودم
در شانهی مویت
طولانیترین روز تابستان
در سنگرِت بودم
چراغ قوهی دیوانه
رو به چاه نیستی بودم
سهام در شرکت سوگ
سطل و بیلچهی شن بازی ِکودکان
نخ و سوزنی در رویایی پاره پاره بودم
دانههای نمک
بر بدنهی کشتی
تاریکیِ سرداب دور مربای قدیمی
شکاف بر تنهی ماهاگونی قدرت شدم
صدای پاشنههای کفش بودم
آنجا که هر نشان ِزندگی
پا برهنه میرفت
کِرمِ پوست قاتل
ضربهای زیر شکمِ منجی بودم
ابرِ مسخرهی عکس ِ توریست،
هستی تازانی
میان پاهای اسب سوار
چسبِ تابلوی نخستینِ
که زمان در آن گیرافتاده است
لک بستنی بر دهنِ تحقیرشده
سرزمین پرندگانی بودم
مُذاب در سنجاقِ سینهات
هزارها کیلو زیبایی
که میخرامید در نگاه
حیوان سراپا سیاه
که داورانِ همه سفید محکومش کردند
همان بودم من که به او خیره شدید
در اتوبوسها و محل کار،
خویشاوند دوری بودم
با حسی که نبود
نوکِ زبان بیحس
در پیالهی سرد سایه
و من کسی بودم
که قانون میشد
قطبنمایی بر مچِ دستِ مرده بودم
پیش گویی شد
تا پیشگویی کنم
تا سرم به کاری گرم باشد
مثل پرتویی بر ملافههای سفید، گشوده
از قطب تا قطب
Filed under: برونو ک. اوییر، شعر جهان | Tagged: محمود داوودی، برونو ک. اوییر، | Leave a comment »