Posted on 2007/10/25 by خلیل پاکنیا
◄يادداشتی بر «آقای نويسنده تازهکار است» اثر بهرام صادقی از آذر نفیسی
….بهرام صادقی اغلب از طریق لحن و نه توصیف، فضای خاص داستان را ميسازد. لحن طنزآلود راوی لحنی است به ظاهر عادی و بیتكلف که با زبان طنز رایج در داستانهای معاصر فارسی مغایر است. لحن آن عاری از تلخی و گزندگی حق به جانبی است که خود را کاملاً مبرا و منزه میداند و با سلاح طنز به قصد ارشاد و تخریب «مبارزه» میكند.
طنز در داستانهای صادقی دریافتی از یک تجربهی هستی است که اشارت به طنز موجود در واقعیت و سرنوشت بشری دارد. این نوع طنز نه در برخورد با یک واقعه یا مسئله خاص که در برخورد با کل واقعیت و هستی پدید میآيد، لبخندی است خاص در مقابل همهی دنیا از جمله در مقابل خود صاحب لبخند…
◄داستان»آقای نويسنده تازهکار است» را میتوانید در اینجا بخوانید.
Filed under: نقد، آذر نفیسی | Tagged: آذر نفیسی | Leave a comment »
Posted on 2006/01/04 by خلیل پاکنیا

… روزی که بر کناره دريای عمان میگذشتند، ديدند که دريا شکافته شد و ستونی دود از آن برخاست که به عفريتی بدل شد. عفريت صندوق آهنينی را گشود و زن زيبايی که عفريت او را درشب عروسیاش ربوده بود، از آن به درآمد. دوبرادر، وحشت زده کوشيدند تا بر بالای درختی پنهان شوند. اما هنگامی که عفريت سر بر دامان زن نهاده و خفته بود، چشم زن جوان به دو برادر افتاد. پس، سرعفريت را از دامان خود برداشت و دو برادر را واداشت تا علی رغم خطر ديدهشدن و هلاک از درخت به زير آيند و با او عشقبازی کنند. سپس از هريک از آنان انگشتری گرفت و آن را به مجموعه ۵۷۰ انگشتری که از قربانيان قبلی خود گرد آورده بود افزود و گفت که به اين گونه از عفريت انتقام میکشد.
متن کامل
Filed under: مقاله، نقد، آذر نفیسی | Tagged: آذر نفيسی | Leave a comment »
Posted on 2005/11/19 by خلیل پاکنیا

ترجمه: فيروزه مهاجر
رمان شهرنوش پارسی پور، طوبا و معنای شب، با چند تصوير گيرا شروع میشود. آغاز رمان مقارن با پايان سلسله قاجار است، وقتی كه انديشه غرب و شيوههای جديد زندگی مستقيماً شروع به تأثير نهادن با جامعه بسته سنتی ايران و تغيير آن میكنند.
پدر قهرمان داستان اديب است، اما مردی است ساده كه ذهنش را با فلسفه و شعر مشغول میكند. يك روز كه غرق در افكار خود در خيابان قدم میزند، بيگانهای سوار بر اسب با او تصادم میكند. بيگانه گستاخ شلاق به چهره اديب میكوبد. بعد مجبور میشود به خانه اديب برود و از او عذرخواهی كند. اين واقعه اولين و آخرين مواجهه مستقيم اديب با جهان غرب است. مهمترين حاصل اين مواجهه آن است كه او حيرت زده درمیيابد زمين گرد است.
پيش از آن او به طرزی مبهم از گرد بودن زمين آگاه بود اما ترجيح میداد به آن بهايی ندهد.
اديب تا چند روز در اين انديشه غرق می شود كه اين گردی برای او به چه معناست. او رابطه بين حضور بيگانه، گردی زمين، و همه تغيير و بلواها را به غريزه در می يابد. چند روز بعد با قاطعيت تصميم می گيرد:»بله، زمين گرد است؛ زنان می انديشند و به زودی بی حيا خواهند شد.»
مهمترين نكته اين صحنهها آن است كه زنان در هر تغييری در جامعه نقش مركزی دارند. در واقع، در اكثر داستانهای ايرانی حضور زنان برای طرح مركزی است و فضای زيادی به آنها داده شده. هدف اصلی من در اين جا آن است كه تصويرهای مختلف زن را در رمان معاصر فارسی با توجه به گذشته آن در ادبيات قديم فارسی تحليل كنم. در واقع، میخواهم با ساختن تاريخی ادبی برای تصويرهای تكرار شده زنان در رمان معاصر فارسی، آنها را از طريق جلوه و پرتو گذشته رازآميزشان بررسی كنم.
متن کامل
Filed under: مقاله، نقد، آذر نفیسی | Tagged: آذر نفيسی | Leave a comment »