Posted on 2011/12/18 by خلیل پاکنیا
به: آلکسی سرجیویچ سوورین
مسکو، ۲۷ اکتبر ۱۸۸۸
…من همیشه در گفتوگو با همکاران ادبی تاکید میکنم کار هنرمند حل مشکلاتی نیست که لازمهاش داشتن دانش کارشناسی است. باعث تاسف است اگر نویسندهای خود را درگیر مسائلی کند که نمیفهمد. ما کارشناسهایی داریم که به مسائل اختصاصی میپردازند. این کار آنهاست که در بارهی آیندهی سرمایهداری، مشکلات شهرداریها، امراض زنانه و مضرات مستی نظر بدهند. هنرمند فقط باید در بارهی آنچه میفهمد نظر بدهد. میدان عمل برای او همانقدر محدود است که برای هر متخصص دیگری. من همیشه این نکته را تکرار میکنم و بر آن تاکید دارم. قلمرویی که در آن هیچ سوالی مطرح نیست جز جوابها، به کسانی تعلق دارد که هرگز چیزی ننوشتهاند و هیچ تجربهای از تخیل شاعرانه ندارند.
هنرمند مشاهده میکند، حدس میزند، انتخاب میکند و ترکیبی خلق میکند و در این روند پیشفرضهای مسله طرح میشود؛ مگر اینکه کسی از ابتدا دقیقا ناظر یک مسله باشد و هیچ جایی برای حدس و گمان یا انتخاب باقی نمانده باشد. خلاصه کنم، خود من هم میخواهم دیگر از زبان روانشناسی استفاده نکنم، اگر کسی قبول نکند کار خلاق با اهداف و مسائلی درگیر است، باید بپذیرد که هنرمند بدون هدف و تصور قبلی، در حالت اختلال روانی کاری خلق میکند. در نتیجه اگر نویسندهای افتخار کند بدون طرح قبلی یا با الهام ناگهانی، رمانی نوشته است، میگویم دیوانه است. شما درست میگویید که هنرمند باید هوشمندانه با کارش برخورد کند اما دو مسله را قاتی میکنید: طرح درست مسله و راه حل آن. برای هنرمند فقط اولی ضروری است. در «آنا کارنینا» یا اپرای «اوژن اونگين» حتی یک مسله ساده هم حل نشده ست اما هر دو آنها شما را کاملا راضی میکند، چون تمام مسائل به درستی بیان شده است. کار قاضی طرح درست سوالهاست، اما جوابها باید توسط هیئت منصفه- در پرتو تجربیاتاشان- ارائه شود.
آنتوان چخوف
◄ از:Letters of Anton Chekhov
Filed under: چخوف، یادداشت | Tagged: چخوف | Leave a comment »
Posted on 2009/04/11 by خلیل پاکنیا
به: آلکسی سرجیویچ سوورین
مسکو، ۲۷ اکتبر ۱۸۸۸
…من همیشه در گفتوگو با همکاران ادبی تاکید میکنم کار هنرمند حل مشکلاتی نیست که لازمهاش داشتن دانش کارشناسی است. باعث تاسف است اگر نویسندهای خود را درگیر مسائلی کند که نمیفهمد. ما کارشناسهایی داریم که به مسائل اختصاصی میپردازند. این کار آنهاست که در بارهی آیندهی سرمایهداری، مشکلات شهرداریها، امراض زنانه و مضرات مستی نظر بدهند. هنرمند فقط باید در بارهی آنچه میفهمد نظر بدهد. میدان عمل برای او همانقدر محدود است که برای هر متخصص دیگری. من همیشه این نکته را تکرار میکنم و بر آن تاکید دارم. قلمرویی که در آن هیچ سوالی مطرح نیست جز جوابها، به کسانی تعلق دارد که هرگز چیزی ننوشتهاند و هیچ تجربهای از تخیل شاعرانه ندارند.
هنرمند مشاهده میکند، حدس میزند، انتخاب میکند و ترکیبی خلق میکند و در این روند پیشفرضهای مسله طرح میشود؛ مگر اینکه کسی از ابتدا دقیقا ناظر یک مسله باشد و هیچ جایی برای حدس و گمان یا انتخاب باقی نمانده باشد. خلاصه کنم، خود من هم میخواهم دیگر از زبان روانشناسی استفاده نکنم، اگر کسی قبول نکند کار خلاق با اهداف و مسائلی درگیر است، باید بپذیرد که هنرمند بدون هدف و تصور قبلی، در حالت اختلال روانی کاری خلق میکند. در نتیجه اگر نویسندهای افتخار کند بدون طرح قبلی یا با الهام ناگهانی، رمانی نوشته است، میگویم دیوانه است. شما درست میگوید که هنرمند باید هوشمندانه با کارش برخورد کند اما دو مسله را قاتی میکنید: طرح درست مسله و راه حل آن. برای هنرمند فقط اولی ضروری است. در «آننا کارنینا» یا اپرای «اوژن اونگين» حتی یک مسله ساده هم حل نشده ست اما هر دو آنها شما را کاملا راضی میکند، چون تمام مسائل به درستی بیان شده است. کار قاضی طرح درست سوالهاست، اما جوابها باید توسط هیئت منصفه- در پرتو تجربیاتاشان- ارائه شود.
آنتوان چخوف
◄ از:Letters of Anton Chekhov
«باغ در باغ»
Filed under: چخوف، یادداشت | Leave a comment »
Posted on 2009/01/18 by خلیل پاکنیا
به ای. ال. چگلوف
مسکو، ۱۸ آوریل ۱۸۸۸
…..
نامهای داشتم از لهمان که مینویسد:» ما(یعنی همهی شماها نویسندگان پترزبورگی) توافق کردهایم پشت جلد کتابهایمان، آثار و کتابهای همدیگر را چاپ و تبلیغ کنیم» و دعوت میکند به آنها بپیوندم و همزمان هشدار میدهد «این دعوت فقط شامل کسانی است که به طور مشخص با ما اعلان همبستگی کنند«. برایش نوشتم موافقم و از او پرسیدم:از کجا میدانید من با چه کسانی احساس همبستگی میکنم یا نمیکنم؟. شما پترزبورگیها چقدر از فضای خفهی آنجا خوشتان میآید! از عباراتی مثل اتحاد نویسندگان جوان، همبستگی، منافع مشترک و از این قبیل دچار خفگی نمیشوید؟. من منافع مشترک را در بازار بورس، در سیاست یا مذهب میفهم اما آن را برای نویسندگان نه لازم میدانم و نه ممکن.
ما نمیتوانیم مثل هم احساس و فکر کنیم، هدفهای ما متفاوت است اگر اصلا هدفی داشته باشیم . ما خیلی کم همدیگر را می شناسیم یا اصلا نمیشناسیم. در نتیجه زمینهای برای همبستگی وجود ندارد، یا اصلا نیازی به این همبستگی هست؟ نه. حمایت از همکاران یعنی احترام گذاشتن به آثار و شخصیتآنها، پرهیز از شایعه پردازی در باره این وآن، پرهیز از دروغ و دورویی. برای رسیدن به همه اینها پیش ازآنچه نویسنده باشیم باید فقط انسان باشیم . آن وقت دیگر به این همبستگی ظاهری که بزرگش میکنید نیازی نیست. . اصرار مدام به همبستگی حرفهای و فرقهای که شما دنبالش هستید به جاسوسی ناخواسته، مشکوک شدن به همدیگر و کنترل منجر میشود و بی آنکه بخواهیم ما را به چیزی شبیه فرقهی ژزویتها تبدیل میکند…
با وجود اینکه با شما احساس همبستگی نمیکنم، اما به عنوان یک نویسنده برایتان تا زندهاید آزادی کامل در نوشتن آرزو دارم. هرچه دلتان میخواهد برای هر نشریهای بنویسید. اعتقادات و گرایشات خود را بارها و بارها انکار کنید… روابط من با شما ذرهای تغییر نخواهد کرد. و همیشه آثار و کتابهای شما را پشت جلد کتابهایم چاپ و تبلیغ می کنم…
دوستدار شما . چخوف
◄ از:Letters of Anton Chekhov
«باغ در باغ»
Filed under: چخوف، یادداشت | Tagged: آنتوان چخوف | Leave a comment »