خواننده در خلوت خود در سرنوشت دیگران شریک است. خلوتی که حد و مرز ندارد، با این وجود او امنیت کامل دارد. خواننده در این قلمرو از هفت دولت آزاد است. هر کس که بخواهد میتواند اینجا پناهنده شود. مرزهای آن انعطافپذیر است. در این قلمرو گذشته همیشه جلوی چشم ماست، بر خلاف زندگی واقعی، هیچ وقت به سرعت نمیگذرد. به نظر میرسد آینده مشخص است و حال، هرگز فقط یک لحظه نیست. انگار این سه بعد زمانی همراه با هم بعد چهارمی را میسازند که بعد خود ماست. یک فرجه زمانی که در دسترس ماست. شاید مهلتی کشنده مثل انتظار زیر اعدامیها، مهلتی که شهرزاد خواست و گرفتُ وقتی شب از پی شب توانست آنچه را که در پیش رو است به عقب بیندازد، تا اینکه پیچیدگی اوضاع بیش از حد شد و تضمینهای معتبر گرفت. پادشاه تسلیم شد. حکم اعدام، حکم ازدواج شد. به این طریق نشان داد که ممکن است با کلمات از دست مرگ هم- که میدانیم از آن گریزی نیست- گریخت. نمیدانم که امروزه آدم میتواند به این پایان خوش اعتماد کند یا نه، چرا که در واقعیت این فرجه زمانی با برزخ هم قابل قیاس نیست.
اینجا اصطلاح مقامات دولتی شهر برای این برزخ «انباری» است. انباری در فرودگاه آرلاندا بین دو انباربزرگ شرکتهای باربری و شرکتهای تهیه مواد غذایی، جایی که پناهندهها «نگهداری» میشوند. در انتظار اینکه به «وطن» برگردند. همان کلمات که این بار بزک شدهاند. نگهداری، بازگشت، وطن. چرا که در واقع به محض ورود به این انباری چیزی در انتظار پناهنده نیست جز اخراج. بازگشت؛ این دلتنگی خانه و کاشانه، این غم غربت، این شالودهٔ سنت حماسی به مجازات تبدیل میشود. انگار چیزی هست که بتوان به آن بازگشت. چون اگر وطنی وجود داشته باشد حداقل شرط این است که بتواند از شهروندانش حمایت کند.
برچسب: خلیل پاک نیا